غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

غر و لندهای یک جهان سومی

غر می زنم، پس هستم

این روزها

این مدت شدیدا گرفتارم. این ور کارام رو میگیرم، از اونور میریزه، اونور رو میگیرم یه ور دیگه میپاچه! خلاصه که اوضاعی شده. توو این هاگیر واگیر هم باید پروپوزال پایان نامه بنویسم. اصن پایان نامه خیلی بده. یه چیزیه توو مایه های مصـــ/باح یــ/زدی یا مثلا همین قذافی خودمون.

من دوست ندارم الان کار اجرایی کنم، باید به کی بگم؟ حقیقتا که به سابقه ش احتیاج دارم. یعنی بم بگن آقا ما این یه سال رو واست گواهی میکنیم و فلان منم میگم ایول پس خدافظ. بعدش میرم دنبال کارایی که دوست دارم. میرم توو یه دهات و به صدای کفترا گوش میدم! خب البته شما درست میگید. من غلط بخورم از این سوسول بازیا در بیارم. من باید تا جونم بالا میاد دود ماشین بخورم و بلیط مترو بکشم. صدای کفتر کدوم خریه؟! میگفتم. میرم دنبال کاری که دوست دارم. یعنی کتاب و پژوهش. حالا نه اینکه فک کنید خیلی آدم فرهیخته و فلانیم! نه... خره اصن هر کی اینطور فک کنه. میرم دنبال اینکار چون میبینم تووش چیزایی که من میخوام رو داره. یعنی هم پول داره یه جورایی. هم آرامش داره و استرس نداره. هم خودم علاقه دارم. هم فک میکنم یه کم تووش استعداد دارم (صدای نا به هنجار حضار از ناحیه دهان!). کار اجرا همش استرسه. فکر آدم رو درگیر میکنه. رسما دیگه به هیچ کارت نمیرسی. چی شد به اینجا رسیدم؟ مهم نیس. مهم اینه که دوست دارم بشینم کتاب بخونم بعد چرت و پرت تحویل مردم بدم و پول بگیرم. خب این خیلی خوبه.استرس نداره. من از اینکه هر روز (دقت کنید، هر روز) ساعت 8 صب برم سرکار متنفرم. البته الان اینطور نیستم ها ولی مثلا بعدها که کار دائم و فلان، از این مورد متنفرم. داشتم فک میکردم خب میرفتم روانشناسی میخوندم. علاقه هم داشتم (دارم) بعد، بعد از ظهر میرفتم مطب به 4 تا چیزخل ِ مرفه مشاوره میدادم و کلی پول میگرفتم. هم خواب صبح رو از دست نمیدادم هم خوش بودیم دیگه. تازه ممکن هم بود هر از گاهی با منشی بعله!!! که چه بهتر!!! بعد مثلا اگر دکترا هم میگرفتم صبحا میرفتم دانشگاه یه کم بچه های ملت رو آزار میدادم، یه پولی هم از اونجا میگرفتم. کلی هم شاد میشدم.

خب اینا رو باید از همون دبیرستان به بچه میگفتن. باید میومدن ازمون تست شخصیت میگرفتن میگفتن آهای گلابی! تو به درد شغل فلان نمیخوری. مدفوع میخوری که فلای شغل رو انتخاب میکنی! حالا خب البته دیر هم نشده. این 1 سال که تموم بشه من خیالم راحت میشه. 13 تیر سال آینده من خلاصم. میرم دنبال کتاب و مقاله و پژوهش و طرح و البته پول.

الان من هی میخوام این پست رو تموم کنم، ولی نمیدونم چجور تموم شه...

تمام.

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:18

می تونم به نظرت به جز دعا کاری کنم

ممنون میشم اگه دعا کنی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:24

تا آخر پستت رو نخونده بودم
ولی کلا خوبه ها تو در آینده صبحا خونه باشی خانومتم به جای اینکه بچه رو بده مهد بذره پیشت
تو هم که بچه دوست بعد بچه دخترم باشه ..تو هم که دختر دوست
دیگه عالی میشه =)))))))))))))))))))))))
آی کیف می ده آدم بهت می خنده
کلا فکرات جالبه
حرص خوردناتم جالبه
خدایا منو بگیر فکم در اومد
ولی بدون شوخی کاری از دس من بر میاد =)))))))
آرش پسرای آبان مدیرای خیلی خفنی هستن پس تو همون باید مدیر بشی

چیش خنده داره خو؟ کی گفته من دختر دوستم؟ یادم نمیاد همچین حرفی رو جایی زده باشم...
پسرای آبان کلا کارشون درسته

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:25

آرش خدا اون روز رو نیاره تو روانشناس باشی تو با اون تم خاکستری بودنت همه رو عاشق می کنی =)))))))))))

نگو دلم ریش شد..... ;)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:27

ولی بدون شوخی دلم شدیدا برات می سوزه ودرکت می کنم
من می گم اگه کار تایپی داری بگو برات انجام بدم
من کلهم بیکارم این روزا
حالا چون توئی بیعانه شم نصف ازت می گیرم

صفحه ای چند میزنی حالا؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:28

آرش لبخند بزن تا کار اجرایی بهت لبخند بزنه
من نمی دونم چرا هی خنده م می گیره
ولی واقعا برات نگران شدم

نگران نشو.... میگذره. هندل میشه اینم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:30

آرش احساس می کنم بازم بر گردم
راستی آرش دانشگاه با ارشدم موافقت نکرد و گفت تو کار آموزی کوفتیت مونده و علنا گفت برو کشکتو بساب
گفتم اگه خوشحال میشی خوشحال بشی

قبول نکرد که نکرد... تنت سلامت...
بخون واسه سراسری ایشالله قبولی حتما.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:59

بعد با منشی رو هم بریزیم یعنی چی اون وخت ؟

کی ؟ من؟ من غلط بکنم.
منشی من مرده بابا...

الهام رئیسی چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 00:41 http://gharn20.blogfa.com

وزارت خوبه سفارشتو به بچه های بالا بکنم

ممنون میشم.
خوبه! :دی

تو چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 03:06 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

چه پست حوصله سر بری بود...

اوهوم. حوصله خودم هم از این روزای خودم سر رفته...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 17:35

حالا چرا جبهه می گیری
حالا سالم باشه هر چی می خواد باشه
پس تو هم یه پا نژاد پرسته پسر دوستی
ایشالله بچه ت ۵ قلو دختر شه
حالا خسیس غصه نخور بده برات مجانی می زنم به شرطی که نوبت من که شد خواستم پایان نامه بزنم واسه ارشد تو اون موقع جبران کنی

بازم یادم نمیاد که گفته باشم پسر دوستم!!!

بی سرزمین تر از باد چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 22:35

مشاوره رو خوب اومدی!!!

;) والّا

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 23:22

اهوم
باشه ه ه ه ه
پس حتما آلزایمر داری :)

تو بگو کجا گفتم خو... :)

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 23:31

یعنی ی ی ی ی ی
راستی راستی بعله .... ؟؟
تفکیک جنسیتی رو می گم
کلا چه شود
آقا من از همین الان تهشو می خونم
دیگه نمی تونی اون دختر سیبیلو هَ رو بگیری ...تسلیت

آره دیگه نمیشه. اصن غمگینم

بیتا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 10:33

سلام

خسته نباشید بسی می بینم که پست گذاشتین بالاخره

این روزها می گذرند اما این روزهایی که می گذرند از خودشون کلی خاطره هم جا می ذارن!!!باور کنین جدی می گم

شاد باشید و پیروز

سلام...

مرسی بیتا. تو هم شاد باشی همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد